طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

طاها قصه گو

عزیز دلم چند وقتیه که وقتی میرم تو آشپزخونه ظرف بشورم یا غذا درست کنم میای کنار کابینت میشینی و میگی مامانی میخوام واست قصه بگم .میگم چه قصه ای ؟میگی همونی که طاها رفته بود شکار .آخه بابایی از این قصه ها خیلی واست میگه وهمیشه قهرمان قصه هات خودتی قند عسلم.وهمیشه تا کار من تموم بشه کلی واسم قصه میگی. .اما امروز بهت گفتم طاها بیا قصه بگو تا مامان بنویسدش وبرات یه خاطره بشه واسه همین نشستم وحرفهای گل پسرم رونوشتم..............  اینم یکی از قصه های قشنگ گل پسر قهرمانم که واسه مامانی گفت  یکی بود یکی نبود یه گوزن تو جنگل بود طاها چاقوشو زد تو شکمش وشکارش کرد بعد گوشتشو کباب کرد خورد شاخشم قاب کرد گذاشت رو دیوار اتاقش با پ...
9 دی 1391

روزهایی که گذشت.................دریا دریا

  سلام عزیز دلم پسمل خوشگلم تو این پست میخوام خاطره دومین سفر تابستونیت رو بذارم با این تفاوت که این بار 4نفری رفتیم ساری عزیزم کوچولوی نازنینم ما دوشنبه 6 شهریور به سمت شمال حرکت کردیم اخه یه چند روزی به علت ورود سران کشورها تهران رو تعطیل اعلام کرده بودن ما هم که امسال دریا نرفته بودیم تصمیم گرفتیم تو این چند روز بریم چند روز اول رو خونه بودیم وشما هم مشغول بازی بودی وتا تونستی آتیش سوزوندی جمعه 10 شهریور به همراه مامان اینا وعمو اینا وخاله مهری به سمت دریا حرکت کردیم دریا خیلی شلوغ بود واصلا جا پیدا نمیشد ولی بابایی گلت یه جای خوب واسمون پیدا کرد شام هم بابایی واسمون جوجه درست کرد که خیلی خوشمزه وآبدار شده بود دست همسر گلم درد ن...
1 دی 1391

جشن یادگیری مرحله 1 تراشه های الماس

سلام عروسک قشنگ باسوادم . امروز 26 مهر 91 شما مرحله1 تراشه های الماس رو با موفقیت کامل آموختی و این دوره فقط 18 روزبرای شما طول کشید بعضی روزها حتی خیلی مشتاق بودی و 3کلمه رو هم با هم یادمیگرفتی. من فقط روزی نیم ساعت باهات کار میکردم اما از اونجایی که شما گل پسرمامانی خیلی باهوشی خیلی زود یادگرفتی ومن هم تصمیم گرفتم برای تشویق بیشترت یه جشن کوچولو واست بگیرم چهارشنبه 26 مهر مامان مریم وعمه اومدن خونمون ومن هم پنج شنبه به بابایی گفتم تا واسه شمایه کیک کوچولو بگیره تا دور هم واست به قول خودت تولد بگیریم آخه شما عاشق تولد و شمع وکیک هستی پنج شنبه ظهر هم شما ومامان مریم دوتایی رفتید بیرون تا یه گشتی تو خیابون بزنید وقتی برگشتی مامانی  یه...
1 دی 1391

هدایای گل پسرم

عزیز دلم نفسم تو این پست میخوام هدایایی رو که تا به امروز گرفتی ومن وقت نکردم واست ثبتشون کنم رو بذارم این تفنگ زیبا رو بابایی گلت واست خریده چون شما عاشق تفنگی یه شب با بابایی 2تایی رفتید پارک شهر اینو از اونجا واست خریدکه کلی هم باهاش ما رو کشتی کوچولوی من (دست شما درد نکنه بابا جون) اینم یه تفنگ دیگه که تا به حال بابا 3تا ازش برات خریده چون خیلی دوستش داری عروسکم (دست شما درد نکنه باباجون)  اینم یه تفنگ زیبای دیگه بازم دست بابایی درد نکنه این تفنگ زیبا روهم دایی واسه تولدت خریده بود که البته الان همه جاش شکسته مگه چیزی هم از دست این مهندس ما سالم می مونه سر سه سوت خراب میکنی بعد...
1 دی 1391
1